دلم میخواد بنویسم. از اینجا. از دنیایی که توش زندگی میکنم. از دیروز از امروز از فردا. از آدمهایی که تو این دنیا زندگی میکنند. از آدمهایی که دیگه نیستند ولی بودند. از آدمهایی که فردا میآیند. بنویسم از خوشههای طلایی گندم که زیر نور آفتاب میدرخشند. از شالیزارهای سرسبز شمال. از تو. به نام تو. به نام تو ای پدید آورنده عشق و دوستی. به نام آسمان آبی دل عاشقان. به نام چشمههای دوستی و صفا. به نام حضرت دوست. بنویسم تا بدونی که هستم. بدونی که دوستت دارم. مینویسم تا دوستم داشته باشی. مینویسم تا همیشه با من بمانی. همیشه و همه جا در کنار من ای آشنای غریب. تولدت مبارک مسعود جان، سایهی همیشه همراه تو.
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من....ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت....
سلام . صد سلام.آقا این شعر آخر مطلبتون بی نهایت زیبا بود.به یه بدهکارم سری بزنید شاد میشه و خوشحال.
سلام دوست عزیز .....
آدم اگه بخواد بنویسه از خیلی چیزا مینویسه ... شروعش سخته اما وقتی شروع کنی خیلی چیزا میاد توی ذهنت که برای خودتم عجیبه ...
تولد مسعود رو تبریک میگم ... از طرف من هم تبریک بگو ...
فعلا .........
سلام مسعود عزیز
داداش گلم
تولد تو هم مبارک
انشاالله سالیان سال خوب و خوش و موفق زندگی کنی و از همه مهمتر خوشبخت بشی
چه عجب
فکر میکردم فراموشمنو کردی
سلام دوست عزیز ....
مرسی که به من سر زدی ....
آره من متوجه اشتباهم شدم ...
فعلا......
سلام داداشی
من بازم اومدم آپم بیا
خوب بود.